منطقیه که هر آدمی تو زندگی خودش یه رویا برای آیندش داشته باشه . حتی گاهی وقتا ، البته گاهی وقتا نه همیشه کسی که یه رویا تو سرش داره برای به دست آوردنش زمین و زمان رو به هم میدوزه و سعی میکنه که اون رویا های توی سرش رو به دست بیاره حالا هرچقدر هم رسیدن به اون رویا سخت باشه .
- آدم جدی تلاش خودش رو میکنه و سعی میکنه که رویاشو به دست بیاره .
- رویای تو چیه ؟
- اصلا رویا داری تو زندگیت ؟
- هدف داری ؟
- فردا صبح که بیدار شی تلاش میکنی بابت رسیدن به رویات ؟
این جاست که باید بگم فاجعه یعنی حدفاصل میان توانایی و واقعیت ماست .
رومئو و ژولیت یه حکایت غم انگیزه ، چون داستان دوتا عاشقه که برای رسیدن به هم و مراد دلشون خیلی خیلی تلاش کردن اما بعدش همه چیز رو از دست دادن . الان فاجعه مرگ اونا نیست ، فاجعه فاصله ی بین حکایتیه که میشد باشه و حکایتیه که هست ، به زبون خودمونی اون اتفاقی که افتاد و افسوس اون اتفاقی که میتونست بیفته .
مغز ما طوری ساخته شده که اینجوری عمل کنه مرگ یه نوجوون خیلی ما رو ناراحت میکنه اما در مورد مرگ یه معتاد پیر حس خاصی نداریم !! چون از نظر ما توانایی و آینده مهمه .
اگه دقت کنیم تو زندگی خودمون هم وقتی نتونیم توانایی های خودمون رو اثبات کنیم افسرده میشیم ، خیلی افسرده میشیم .
بهتره اینجوری منظورمو برسونم :
- تاحالا تو یه مصاحبه شغلی شرکت کردین ؟
- تاحالا شده تو یه قرار عاطفی قرار بگیرین و خرابش کنین یا به هر دلیلی خراب بشه؟
- مصاحبه شغلی رو بردین یا باختین ؟
- تا حالا شده برای رفتن به سرکارتون مسیر پر ترافیکی رو انتخاب کنین و اعصابتون خورد بشه ؟؟
شاید یه آدم خونسرد بگه اینا همش خاطره میشه و تجربست و این معنیش این نیست که حالش از انتخابش گرفته نشده .
تا حالا از خودتون پرسیدین که مشکل اصلی این حس غریضی که بهش میگن افسوس چیه ؟
چرا بهمون یاد میده که از هر موقعیتی که ممکنه توش چیز خیلی خوبی رو از دست بدیم فراری باشیم؟ یا به قولی هرچی سود ممکن چیزی برای ما بیشتر باشه بیشتر ازش طفره میریم یا هرچیزی که ممکنه از دستت بره ، بزرگتر باشه بیشتر ازش فرار میکنی .
مثلا علی رو فرض بگیرین. علی یه پسر آروم و خجالتیه که روش نمیشه با دخترها صحبت کنه. خود تو هم احتمالا همچین آدمی رو میشناسی. به نظر همه اطرافیانش، خب مشخصه که راحتترین و سریعترین راه برای اینکه بتونه ارتباط برقرار کنه، اینه که خیلی ساده امتحان کنه. شکست بخوره و دوباره امتحان کنه تا یاد بگیره. معلومه که اگر بتونه مداوم چنین کاری رو انجام بده، در کمتر از یک سال حسابی خوشصحبت و جذاب میشه. ولی حتی تصور چنین کاری هم براش ترسناکه.
مشکل علی اینه که بین فرار از دو تا افسوس گیر کرده. افسوس امروز اینه که ” ای وای، اگه تو حرف زدن خراب نکرده بودم میتونستم با اون دختر ازدواج کنم و خوشبخت بشم، و افسوس دورتر اینه که من میدونم، آخرش تنها و بیکس میمیرم. ”
ما بیشتر روی افسوس امروز تمرکز میکنیم و ترس فلج کننده از خراب کردن رابطه ای که هنوز حتی وجود خارجی هم نداره باعث میشه علی مدت ها تنهایی بکشه سالها همینطور میگذره و علی مجبوره تصمیمش روبگیره یا باید اراده کنه و بالاخره به این ترسش غلبه کنه و یا مغلوب این ترس بشه و در تنهایی بمونه .
سخن آخر : مشکل دقیقا همینه ، آدما خیلی راحت به فرار از موقعیت هایی که توش ممکنه شکست بخورن عادت میکنن . بیشتر ما متاسفانه در این گریز خیلی ماهر میشیم اما یک روز بالاخره گرفتار افسوسی میشی که دیگه نمیتونی ازش فرار کنی ، افسوس فاصله ی بین چیزی که میتونستی باشی و چیزی که هستیه .
نوشته حدفاصل میان توانایی و واقعیت اولین بار در آموزش برنامه نویسی | آکادمی برنامه نویسی لرن فایلز پدیدار شد.
مبنع این خبر (برای مشاهده متن کامل خبر لینک زیر را بزنید):
آموزش برنامه نویسی | آکادمی برنامه نویسی لرن فایلز